الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

به دنیا خوش آمدی

- مامان ! پس چرا کلاس زبانمون تشریف(!!!) نمیشه ؟! - مامان ! میشه لطفاً  امروز دو بار سی دی ببینم ؟! قول میدم فرداشون که اومد بهش بگم فقط یه بار میبینم ! - مامان ! ممنونم که برای من غذا درست میکنی... ممنونم مامان ِ مهربونم - مامان ! من کارتون لاک پشت نینجا نیگا نمیکنم ! اون مال ِ آقا یا ست ! - مامان ! امسال واسه من تولد زنبوری بگیریا خب ؟! چقدر مونده بهار بره خونشون و تولد ِ من بیاد؟! آخه من مرداد به دنیا خوش اومدم ! پ.ن: دوست خوب داشتن نعمت است... و من اینجا  مفتخر به داشتن دوستان خوبی شده ام که بودنشان همیشه مایه آرامش و پشت گرمی ام بوده دوست مهربان و همیشه ...
30 ارديبهشت 1393
1164 16 33 ادامه مطلب

کوتاهی مو و روز پدر

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر نازنینم از اونجاییکه موهات خیلی زود چرب میشه قید بلند کردنشون رو زدیم و روز یکشنبه(21/2/93) رفتیم موهاتو کوتاه کردیم با چهره جدید الینا در ادامه مطلب با ما باشید البته از بس وول خوردی بنده خدا آرایشگره نتونست چتری هاتو خوب کوتاه کنه و یه خورده کج شدن اما اشکالی نداره زود بلند میشه دوباره دوشنبه شب به مناسبت روز پدر باباجون و دایی مسعود اینا رو بعد مدتها دعوت کردیم خونمون قیمه بادمجون پختم که خیلی جالب نشده بود و آبکی شده بود دسر ژله بستنی چهار رنگ درست کردم چون از همون ژله هایی که تو خونه داشتیم استفاده کردم رنگاش خیلی نزدیک بهم بود خلاصه که بقول معر...
27 ارديبهشت 1393

پدرم

 نیم ساعتی است که خیره به مانیتور نشسته ام ، اشک میریزم و مینویسم از پدرم... پدری که همیشه برایم اسطوره است... پرید ! همه اش پرید! گویا نمی بایست که ثبت میشدند ... می بایست  همانطور ناب و مقدس بماند ...هر چه هست باید بماند در دل 4 نفرمان (پدرم و من و دو برادرم )که چه ها که برای ما نکرد پدرم...چه از خودگذشتگی ها ...چه روزها و شبها... روزت مبارک پدرم =================================================== دیروز الینا هم با شعری که تو مهد بهشون یاد دادن حسااااااااابی باباشو سورپرایزو خوشحال کرد باباي خوب و نازم من با تو سرفرازم تو نعمت خدايي دايم به فكر مايي همسر مهربونم بهت تبریک میگم که یه بابای خوب و مهربو...
22 ارديبهشت 1393

محرم راز!

سلام و عرض ارادت به دوستان نازنینم و سلام به دختر نازنینم پنجشنبه شب رفتیم آتلیه و چند تا عکس ازت گرفتیم . بعدش به اصرار شما رفتیم پیتزا فل فل برخلاف من و بابا که جزء مشتریان وفادار پیتزا داریوش هستیم و اصلا اونجا رو نپسندیدیم، شما بدجوری با اشتها میخوردی جمعه با عمو جونی های من و عمه جونم و بابابزرگ مهربونم و دایی مسعود و باباجون اینا رفتیم روستای چناران (ادامه مطلب ) تو مسیر ، چادرنشین ها رو دیدیم و چند دقیقه ای توقف کردیم تا از نزدیک با زندگیشون آشنا شی =========================================================== روستای چناران که گویاجدیداً تبدیل به شهر شده : ...
21 ارديبهشت 1393

مادر خودخواه

یه سؤال دارم؟ واقعا باید به مادری که به زووووووووووور بچه شو از خواب ناز بیدار میکنه و بزوووووووووور آماده ش میکنه و با دخترعموش و بچه های گلش میرن پارک. و در برابر کسل بودن و غر زدن اون طفل معصوم واکنشش عصبانیت و دعوا و درگیری فیزیکی هستش ، چه باید گفت ؟!!! شده حالتون از خودتون بهم بخوره؟! نمیدونم چرا بعضی وقتها اینقدر خودخواه و عصبی  میشم! بمیرم واست که وقتی دیدی من ناراحتم خودتو مث یه گربه کوچولوی ناز وملوس میمالیدی به من و بوسم میکردی. ناراحتی ِ من از تو نبود عزیزم... از خودم و خودخواهیم بود دیشب از عذاب وجدان خوابم نمیبرد! اینو مینویسم تا تلنگر شه واسم و دیگه تکرار نشه      &...
17 ارديبهشت 1393

تو برای من خلق شدی!

روزی نیست که خدا را شکر نکنم بخاطر داشتن تو روزی نیست... هر روز و روزی چندین بار خدا را شاکرم که تو شدی دخترم ، و چه زیبا پر کردی تمام جای خالی های زندگیم را... گویا خدا ، نشست و طراحی کرد و خلق کرد تو را درست به همان گونه ای  که من نیاز داشتم! خدایا شکرت... دعای خیر من همیشه بدرقه راهت باد مهربان دخترم              ...
16 ارديبهشت 1393

معضل هیولا+بعدا نوشت ( عکس دیو و نقاشی های الینا)

پیرو این پست و هراس دخترک از دیدن خواب هیولا ، چند روز قبل بهش گفتم وقتی من کوچولو بودم همش خواب هیولا میدیدم ! هیولای من سبز بود اولش بداخلاق بود اما کم کم با هم دوست شدیم و با هم حرفای خنده دار میزدیم و با هم دوست شدیم... یه برگه دادم دستش گفتم حالا شما هیولای خودت رو بکش ...اونم کشید یه کله گنده با دندونای خیلی بزرگ و تیز و گوشهای دراز...رنگش هم قهوه ای بود... بعدش کلی از زبون اون هیولا باهاش صحبت کردم...بهش گفتم : الینا من هیولام...زشت هستم ... اما مهربونم و تو رو خیلی دوست دارم و دوست دارم که با تو دوست باشم... خلاصه کلی الینا و هیولا با هم صحبت کردن و ترس دخترک اندکی فرو ریخت... =================================================...
15 ارديبهشت 1393

بزرگ روانشناسان ِ کوچک

سلام و صد سلام به دوستان عزیزم سلام و صد سلام به دختر مهربون و عزیزتر از جونم با دخترعموها و عمه م قرار گذاشتیم تا یک روز در میون عصرها بریم پارک نزدیک خونمون و بدویم و ورزش کنیم البته تا الان فقط یه روز رفتیم و بعدش هممون درگیر آنفلوآنزا شدیم علی و شهریار و الینای ورزشکار در کالسکه ====================================================== ادامه مطلب سه شنبه مادرجون فرزانه مهربون و دوست داشتنی یه عمل جراحی انجام دادن و از اونروز ما تقریبا هر روز خونه باباجون هستیم و کلی خوش بحال شما شده جمعه صبح برای صرف صبحانه رفتیم باباامان واقعا اردیبهشت همه جا بهشته چه هوای تمییز و مطبوعی اسب چوبی ِ خوشگلی که...
13 ارديبهشت 1393

معجزه عشق

آن هنگام که از برکت ورود ویروس جدید آنفلوآنزا از شدت تب و لرز و گلودرد و سرفه و عطسه و استخوان درد به خود میپیچی و نوش جان نمودن 3 عدد آمپول پنی سیلین و دگزا  و سرم و انواع داروها افاقه ای به حالت ندارد شنیدن زمزمه های دلنشین ِ یک عدد دخترک ِ نرسیده به 4 سال در کنار بالینت که میگوید : خدایا حال مامانمو خوب کن و نوازشهای دستان کوچک و لطیفش بر پوست بدنت و گفتن اینکه : مامان جونم چقدر پوستت نرمه... و تجویز چای نبات برای تسکین درد از سوی همان دخترک ِ شیرین زبان که خود نیز در تب میسوزد و بیمار است ... فقط و فقط و فقط اینهاست که حال ِ تو را خوب میکند همین و بس... و این است معجزه عشق... ...
7 ارديبهشت 1393